کف پايم زخمي است
ودلم زخمي تر
لحظه اي صبر نما
تادلم را که به پايت افتاد،
از زمين بردارم.
سهم من از اين عشق - چه تفاوت دارد - سهم اين عشق کجاست؟
تو که ما را به تمناي وصال آزردي،
از چه آخر به دل ما غم هجران دادي؟
در دلت چيست؟ بگو
عشق ما يا غم او
درد ما يا تب او
تو نداني که چه درديست غم دل به زبان آوردن.
ما که ديگر رفتيم؛
ولي از عشق سخن با دل ديوانه نگو،
که دلت از سنگ است و دل ديوانه از شيشه
او که عاشق بشود،
نکند فهم که سنگ از شيشه چه بدش مي آيد.
عاقبت سنگ زد و شيشه شکست.
کودکي اين را گفت؛
و دل من بشکست.
با خدا من گفتم درد دل از غم تو
و خدا گفت به من،
بنده کوچک من،
دل او از سنگ است.
پس تو بيهوده نکوش