تکدرختِ بيد شاد و پُراميد ميکنه بهناز دسّشو دراز که يه ستاره بچکه مثِ يه چيکه بارون به جايِ ميوهش نوکِ يه شاخهش بشه آويزون...
چرا نمياي بهم سر بزني
ز چشمت اگر چه دورم هنوز....پر از اوج و عشق و غرورم هنوز
اگر غصه باريد از ماه و سال....به ياد گذشته صبورم هنوز
شکستند اگر قاب ياد مرا.....دل شيشه دارم بلورم هنوز
سفر چاره دردهايم نشد..... پر از فکر راه عبورم هنوز
ستاره شدن کار سختي نيست.... گرشتم ولي غرق نورم هنوز
پر از خاطرات قشنگ توام.....پر از ياد و شوق و مرورم هنوز
ترا گم نکردم خودت گم شدي......من شيفته با تو جورم هنوز
اگر جنگ با زندگي ساده نيست.....در اين عرصه مردي جسورم هنوز اگر کوک ماهور با ما نساخت.....پر از نغمه پک و شورم هنوز
قبول است عمر خوشي ها کم است.....ولي با توام پس صبورم هنوز
عجب حالي را در وجود من گذاشته اي
حالي كه مرا توان گفتنش نيستقلم در برابر نوشتنش سر تعظيم دارد
گوشي را ياراي شنيدنش نيست
حالي كه مرا با خود مي برد همچون ذره اي خاشاك
كه بوسه نسيم او را به هر كنجي مي كشاند
حالي كه فرصت تفكر را از مغز پوچ من گرفت
حال رنجورم راچگونه درمان كنم
در حالي كه نمي دانم كي و چگونه گرفتارش شدم
حالي كه حتي خودم هم نمي دانم كه دردم چيست و ناله ام از كيستاز كه بايد بنالم كه هر چه بر مغز سبك بالم فشار آوردم
دشمني چون خودم يافت نشد
خداي من فقط تو ميداني كه در وجودم چه مي گذرد ...